نازی زینبنازی زینب، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

****میوه دل مامان و بابا****

و اما 1 سالگی.......

دخترم کاملا راه افتاده دیگه..........باید برم واسش یه جفت کفش درست و حسابی بخرم.....آخه ماشالا سنگین شدی جیگرم...........دیروز بردمت بهداشت تا واکسن 1 سالگیتو بزنم همونجا قد و وزنتم گرفتن...... قدت: 79  وزنت:12   اونا گفتن عالیه اما من خودم از وزنت راضی نیستم آخه 2 ماهه رو این وزن موندی........!!!! بریم سراغ عکسای خوشگلت:   بعدا نوشت: فکر میکنم منم باید کم کم به فکر رمزدار کردن مطالب بیفتم......واقعا آدم تو این محیط مجازی هم از شر انسانهای بی فرهنگ نمیتونه درامان باشه........ ...
8 بهمن 1391

تولد تولد تولدت مبارک

گل خوشگل من.........عزیز دلم.........بهترین من.........تولدت مبارک بعدا میام با یه عالمه عکس از تولدت........دوربین خونه مامانم جامونده!!!!!!!!!!!!! ...
28 دی 1391

آلبوم خاطرات

عزیزم این پست مختص عکسای خوشگلت از روز تولدت تا 1 سالگی هست........میذارم تو ادامه مطلب   ادامه مطلب یادتون نره بدو تولد.......بیمارستان بنت الهدی:   1 ماهگی:   2 ماهگی:   3 ماهگی:   4 ماهگی:   5 ماهگی:   6 ماهگی:   7 ماهگی:   8 ماهگی:   9 ماهگی:   10 ماهگی:   11 ماهگی:   و............... 12 ماهگی و به عبارتی 1 سالگی: تنها عکسی که تو با کیک کوچولوی تولد داشتی همین بود.......بقیه عکسا همه شلوغ پلوغ بود.......البته اینو بگم مهمونیمون خیلی کوچولو ...
28 دی 1391

.......!!!!!!

پنجشنبه نهار خونه مامان جون دعوت شدیم........زینب گلم آماده شده بریم مهمونی......باید بگم همینکه لباسای بیرونشو میخوام تنش کنم مثل یه دختر خوب و خانم آروم میشینه.....آخه عاااااااااااششششق  دَدر رفتنه.......اینجا هم حاضرش کردم تا بریم اما همینکه دید بابا مهدی بدون زینب رفت بیرون و منم دوربین برداشتم تا ازش عکس بگیرم فکر الکی لباس تنش کردم......زد زیر گریه.......  راستی اینو بگم اونروز یعنی پنجشنبه زینب واسه اولین بار دستشو از زمین گرفت و خودش رو پاهاش ایستاد....بدون کمک گرفتن از چیزی....تازه دوقدم هم بعدش راه رفت....... بعد از اینکه من پشت دوربین دلقک شدم.......   م...
16 دی 1391

ماه 12

زینب جونم حسابی بزرگ شدی.......تو این دو ماه آخر حسابی زبر و زرنگ شدی و کارهای جدید یاد گرفتی.... وقتی من یا بابایی میخوایم نماز بخونیم زودی میای طرف مهر و تند تند میگی اپر اپر(الله اکبر)اینو بابایی باهات تمرین کرد تا یاد گرفتی، و جالب اینجایه که با آهنگ اذان بهت یاد دادن و تو هم با اون صدای نازک و ظریفت با همون آهنگ یه اپر کشیده و خوشگل میگی.......حتی زمانی که صدای اذان پخش میشه تو هم با آهنگ باهاش همراهی میکنی........ جدیدا یادگرفتی و الو میکنی....گوشی تلفن،موبایل،تلفن بازیت.....هرکدومو بهت میدیم و میگیم الو کن میذاری دم گوشت و سرتو مثل یه خانم باکلاس روش کج میکنی....... شروع تمرین ایستادنت با ذکر "یاعلی" و " علی جان " بود.....وق...
9 دی 1391

اولین شب یلدا در آخرین ماه اولین سال زندگی تو.....

چه عنوان بلند بالایی!!!!!!!!!!!   اینم عکساش   تجاوز به جعبه مخصوص آبنبات و قند مامان جون مریم..........برای اولین بار قند خوردی.....وای وای وای چه کار زشتی...... قنده هنوز تو دهنته.....هرکار کردیم درنیاوردیش........خدا به من رحم کنه تو خیلی بلایی......!!!!!     راستی این تل خوشگلم خاله مرضی واست بافت.....همون شب خونه مامان جون بافت و ماهم سریعا نقدش کردیم ولی شما مدام از سرت درش میاوردی......این چند تا عکسم با سختی و مشقت فراوان ازت گرفتیم......واسه هر یه دونه عکس پشت دوربین صدها تن درحال شکلک درآوردن هستن......     زینب دکییییییییی.........     راست...
2 دی 1391

11 ماهگی......

دخترم مثل برق و باد این ماه گذشت و تو 11 ماهه شدی.....باورت میشه 1 ماه ...فقط 1 ماه دیگه تا 1 سالگیت مونده.....ببخش خیلی مریضم نمیتونم برات خیلی بنویسم و عکس بذارم....فقط این عکستو که از تو موبایل مامان جون مریم پیدا کردم واست میذارم.........اینجا 5 ماهت بود گل قشنگم.... ...
28 آذر 1391