مادر بودن ......
الهی مامان بمیره واست.......چند شبه به خاطر گرفتگی بینیت خوابت نمیبره........امروز
دیگه واقعا بی قرار شده بودی.......از صبح که بیدار شدی مدام بغلمی و داری گریه
میکنی.......هم دندونت داره درمیاد هم سرماخوردگی گرفتی........هیچوقت ندیده بودم
اینطوری اشک بریزی.........تو ناله میزدی و اشک میریختی منم پا به پای تو گریه
میکردم.........مادر بودن چقدر سخته...........کاشکی خدا به شما بچه ها زبون میداد تا
راحت بگین چه نیازی دارین.........من نمیفهمیدم تو دردت چیه؟الآن گلوتم درد میکنه یا
نه.....فقط عذاب میکشیدم.......الهی هیچوقت دیگه مریض نشی......بخدا من طاقت
ندارم.........
ولی این مریضی تو ذهنمو مشغول یه فکری کرده.......چند شب پیش از یه خانمی شنیدم
که میگفت جاریش دوتا دختر جوون داره که اونقدر مادرشونو اذیت کردن ،مادر بیچاره دچار
بیماری روانی شده،میگفت این دوتا دختر که بالای 25 سالشونه حتی رکیک ترین فحش ها
رو به مادرشون میدن .......... ولی این مادر بیچاره مدام برای این دوتا دعا میکنه و به خدا
میگه: "خدایا یه وقت دخترای منو به خاطر اذیت کردن من عذاب نکنی......اینا اخلاقشون
اینطوریه.......من طاقت ناراحتی بچه هامو ندارم خدا...."این همه عطوفت و رافت؟این همه
مهر و محبت؟اونم با بچه ای که عاقله بالغه میفهمه مادرش داره بخاطر اون عذاب
میکشه.....فقط و فقط به خاطر اذیتهای اون.........وقتی خودمو جای اون مادر میذارم میبینم
خودمم اگه باشم همین دعا رو درحق بچم میکنم........مهر مادر چه معجزه ی
عجیبیه...............حالا فکر کن میگن خدا نسبت به بنده هاش از مادر نسبت به فرزند
مهربون تره.......این چی میشه دیگه!!!!!!میگن خدا وقتی میبینه بندش داره گناه میکنه
دلش میگیره.........میگن خدا عاشق شنیدن صدای بندشه............میگن حتی وقتی بنده از
خدا یادش میره و درخونش نمیره ، بعد یه مدت که به سوی خدا برمیگرده خدا آغوششو باز
میکنه و میگه بنده من تا الآن کجا بودی؟؟
خدایا ،تو اون روزی که مادر فرزند شیرخوارشو میذاره و فرار میکنه ، تو گرمایآغوشت رو پناهم کن......آمین یا رب العالمین.