نازی زینبنازی زینب، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

****میوه دل مامان و بابا****

مادر بودن ......

1391/9/15 13:34
نویسنده : مهربون
1,178 بازدید
اشتراک گذاری

ناراحتالهی مامان بمیره واست.......چند شبه به خاطر گرفتگی بینیت خوابت نمیبره........امروز

دیگه واقعا بی قرار شده بودی.......از صبح که بیدار شدی مدام بغلمی و داری گریه

میکنی.......هم دندونت داره درمیاد هم سرماخوردگی گرفتی........هیچوقت ندیده بودم

اینطوری اشک بریزی.........تو ناله میزدی و اشک میریختی منم پا به پای تو گریه

میکردم.........مادر بودن چقدر سخته...........کاشکی خدا به شما بچه ها زبون میداد تا

راحت بگین چه نیازی دارین.........من نمیفهمیدم تو دردت چیه؟الآن گلوتم درد میکنه یا

نه.....فقط عذاب میکشیدم.......الهی هیچوقت دیگه مریض نشی......بخدا من طاقت

ندارم.........

 

ولی این مریضی تو ذهنمو مشغول یه فکری کرده.......چند شب پیش از یه خانمی شنیدم

که میگفت جاریش دوتا دختر جوون داره که اونقدر مادرشونو اذیت کردن ،مادر بیچاره دچار

بیماری روانی شده،میگفت این دوتا دختر که بالای 25 سالشونه حتی رکیک ترین فحش ها

رو به مادرشون میدن .......... ولی این مادر بیچاره مدام برای این دوتا دعا میکنه و به خدا

میگه: "خدایا یه وقت دخترای منو به خاطر اذیت کردن من عذاب نکنی......اینا اخلاقشون

اینطوریه.......من طاقت ناراحتی بچه هامو ندارم خدا...."این همه عطوفت و رافت؟این همه

مهر و محبت؟اونم با بچه ای که عاقله بالغه میفهمه مادرش داره بخاطر اون عذاب

میکشه.....فقط و فقط به خاطر اذیتهای اون.........وقتی خودمو جای اون مادر میذارم میبینم

خودمم اگه باشم همین دعا رو درحق بچم میکنم........مهر مادر چه معجزه ی

عجیبیه...............حالا فکر کن میگن خدا نسبت به بنده هاش از مادر نسبت به فرزند

مهربون تره.......این چی میشه دیگه!!!!!!میگن خدا وقتی میبینه بندش داره گناه میکنه

دلش میگیره.........میگن خدا عاشق شنیدن صدای بندشه............میگن حتی وقتی بنده از

خدا یادش میره و درخونش نمیره ، بعد یه مدت که به سوی خدا برمیگرده خدا آغوششو باز

میکنه و میگه بنده من تا الآن کجا بودی؟؟

 

خدایا ،تو اون روزی که مادر فرزند شیرخوارشو میذاره و فرار میکنه ، تو گرمایآغوشت رو پناهم کن......آمین یا رب العالمین.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

جیران
15 آذر 91 22:57
خیلی قشنگ نوشته بودی سحر.نمی دونم کوثر بالاخره یک روزی متوجه میشه چقدر دوسش دارم.....
ممنون جیران جون........ما بچه ها تا زمانی که مادر بودنو تجربه نکنیم مادرمونو درک نمیکنیم......ایشالا که مادر شدن دخترامونو ببینیم.....بگو آمین

مامان زینب خانوم
17 آذر 91 10:22
الهی بگردمش جووونم انشالا زود زود خوف میشه مامانش... غصه نخور
سحر جون من عکسهای زینب روناک گرفتم دونه ارزونترینش 25 تومن بود... ولی واقعا کارش عالی بود
چند روز پیش تخفیف خیلی خوبی زده بود 3تا 30 تومن تونستی یک زنگ بزن شاید هنوزم ادامه داشته باشه
ممنون عزیزم.....فعلا قصد ندارم از زینب عکس بگیرم.....آخه هم سرماخورده و خیلی لاغر شده و هم اینکه بچمون هنوز کچله!!!!!

جيران
20 آذر 91 18:22
سلام. چرا شب ها جلسه حاج اقا خونه استاد حورايي نمياين. بيا كه دخملت هم ببينيم
شوهرم جلسه قبلشو میره دیگه اونجا نمیاد