جشن دندونی...
خیلی وقت بود منتظر مروارید کوچولوت بودم......فکر میکردم زودتر از اینا ببینمش.....آخه از 3 ماهگی با حرص و ولع همه چیزو گاز میزدی و حتی گاهی خیلی غر غرو میشدی........دیگه داشتم نا امید میشدم آخه 9 ماهت شده بود.....از یه طرف میگفتن دندون بچه هر چی دیرتر دربیاد بهتره،از یه طرف بعضیا میگفتن دیر دراومدن دندون نشونه کمبود کلسیم هست.........خلاصه که دندونت نه خیلی دیر اما دیر دراومد.......خداروشکر نه تب کردی و نه اسهال شدی و نه وزنت کم شد.....حتی آب دهنتم جاری نشد.......
خلاصه خونه مامان جون برات آش دندونی درست کردم(دست پخت مشترک من و بابا مهدی)که خیلی خیلی خوشمزه شده بود.........خیلی شلوغش نکردم.....یه جمع محدود با یه پذیرایی مختصر.....اما کلی خوش گذشت.......
بازم همین لباس خوشگلتو تنت کردم آخه 80 تومن پول خورده فقط یه بار تنت کردم.....حیفم میاد خب!!!!!
دلم میگیره وقتی کله کچلتو میبینم.......آخه چرا بابایی این کارو کرد؟؟؟؟؟
وقتی بهت میگیم ناز نکن خودتو این شکلی میکنی و چشاتو میبندی......دلمون ضعف میره با این نازت
خسته نباشی دختر مهربونم.....هزارتا بوس واسه اون نگاه خوشگلت