بلاخره زینبو کشف کردی!
یه روز داشتم تو آشپزخونه خونه مامان جون ظرف میشستم و تو هم تو آشپزخونه طبق معمول با کفگیر و ملاقه سرگرم بودی........تا اینکه طبق معمول همیشه هوست کرد باز دستتو به یه چیزی بگیری و بلند شی و این بار اجاق گاز رو انتخاب کردی(دعوام نکنید میدونم خطر ناکه!!!!!)تا برگشتم نگات کنم دیدم با تعجب زل زدی به عکس ماه خودت تو شیشه فر........نمیدونم چرا اینقدر تعجب زده شده بودی......صدات کردم وباز با تعجب از تو شیشه فر به منم نگاه کردی.......! کم کم از حالت تعجب دراومدی و انگار با زینب کوچولوی داخل فر!دوست شدی.......فکر کنم خیلی هم دوسش داشتی آخه داشتی بوسش میکردی! انگاری مامانتم از تو فر بیشتر دوسش داشتی.....آخه وقتی باهات صحبت میکردم کلی ا...
نویسنده :
مهربون
21:42