نازی زینبنازی زینب، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

****میوه دل مامان و بابا****

بلاخره زینبو کشف کردی!

یه روز داشتم تو آشپزخونه خونه مامان جون ظرف میشستم و تو هم تو آشپزخونه طبق معمول با کفگیر و ملاقه سرگرم بودی........تا اینکه طبق معمول همیشه هوست کرد باز دستتو به یه چیزی بگیری و بلند شی و این بار اجاق گاز رو انتخاب کردی(دعوام نکنید میدونم خطر ناکه!!!!!)تا برگشتم نگات کنم دیدم با تعجب زل زدی به عکس ماه خودت تو شیشه فر........نمیدونم چرا اینقدر تعجب زده شده بودی......صدات کردم وباز با تعجب از تو شیشه فر به منم نگاه کردی.......! کم کم از حالت تعجب دراومدی و انگار با زینب کوچولوی داخل فر!دوست شدی.......فکر کنم خیلی هم دوسش داشتی آخه داشتی بوسش میکردی! انگاری مامانتم از تو فر بیشتر دوسش داشتی.....آخه وقتی باهات صحبت میکردم کلی ا...
25 شهريور 1391

روز مهمونی....

چند روز پیش مامان یه مهمونی شام کوچولو داشت.....تنها اضطرابم تو بودی که نکنه اذیت بشی و البته اذیت کنی!!!!!!اما تو مثل همیشه خانم بودی......ظهر بردمت حمام تا مثل یه دسته گل خوشبو بیای پیش مهمونا....... بعدشم باهم رفتیم طبقه بالا(مهمونخونه)تا شما تو اتاقت مشغول بازی بشی و من به کارام برسم.......هرچند دقیقه بهت سر میزدم و تو با یه نگاه و لبخند مهربون بهم انرژی مضاعف میدادی عشق کوچولوی من....... ...
23 شهريور 1391

خواب یک فرشته......

عزیزم وقتی میخوابی از نگاه کردنت سیر نمیشم........تو یه فرشته کوچولو تو خونه ما هستی که همه رو مسحور خودت کردی.......   ...
23 شهريور 1391

0/5 سالگی..!!!!!

عزیزم دو روز پیش تو شدی نیم ساله......6 ماه از بهترین اتفاق زندگی من گذشت و دخترم 6 ماهه که در آغوش منی و نمیدونم این 6 ماه با تموم سختیها و البته زیباییها و شیرینی هاش چطور گذشت.......باورش برام سخته که تو 6 ماه دیگه یه دختر 1 ساله میشی که دیگه میتونه راه بره و حرف بزنه........البته تو اونقدر باهوشی که از 5 ماهگی ماما و بابا و ددددد رو کامل ادا میکنی.....الآنم وقتی من از پیشت میرم گریه میکنی و مدام میگی ما ما ما .......... شب تولدت با بابایی آماده شدیم و رفتیم طبقه بالا تو اتاقت باهم عکس بگیریم....عکسای تکیتو واست اینجا هم گذاشتم......راستی کیک تولد هم برات درست کردم ولی بابایی نذاشت به عکس برسه و زودی نقدش کرد و خورد....هههههه......ببخشید ...
19 شهريور 1391

<no title>

                        دوستان ادامه مطلب ها یادتون نرههههههه..... .. ...
19 شهريور 1391

نی نی و مامان ورزشکار!!!!!!

سلام مامانی......ماه رمضون داره تموم میشه اما من با همه تاخیرش بهت اولین رمضون عمرتو تبریک  میگم......راستش از اونجایی که اذان مغرب رو خیلی دیر میگن و من هم امسال توفیق روزه گرفتن نداشتم گفتم  از موقعیت استفاده کنم و چون مردم روزه ان و کمتر میان پارک بانوان من عصرها از این خلوتی استفاده کنم و  برم ورزش بلکه یه کم از این خپلی دربیام!!!!!!!البته بگم این تصمیم بزرگ کبری فقط یه روز به مرحله عمل رسید  و من و شما باهم رفتیم پارک بانوان و کلی بدو بدو و ورزش کردیم......خیلی خوش گذشت...... و عکسهایی  از اون روز تاریخی هم گرفتم که بگم چه اراده قوی ای داشتم ههههههههههه ما اینیم دیگه!!!!! ...
19 شهريور 1391

بزرگ شدی

بزرگ شدی دخترم......چون دیگه من تکیه گاه نشستنت نیستم و تو بدون نیاز به من میشینی بزرگ شدی عزیزم.........چون وقتی نگاه پر از عشق منو میبینی با لبخند شیرینت بهم میگی که میفهمی بزرگ شدی گل قشنگ زندگیم...........چون دیگه مچ دستم روز به روز با در آغوش گرفتن تو دردناکتر میشه بزرگ شدی خوشگلم ........ چون دیگه کامل رو پاهات،استوار می ایستی........... من عاشقتم زینب...... ...
19 شهريور 1391